سفارش تبلیغ
صبا ویژن


جسارتا عرض میکنما...

بیا یابن الحس------ن دورت بگردم

بیا تا دست خالی برنگردما

ا ! ا !یه وقت جدی نگیری ها؟

نیا! دسم به دامنت.کجامیخوای بیای؟

اینجا فعلا واسه شما جایی نیست...

باشه هر وقت جای خالی تو زندگیمون بود خبرت میکنیم

اینجا در حال حاظر همه چی هست.هر چی لازم دریم.

بیای اینجا الاف میشی،حرفت خریدار نداره قربونت برم...

پس خودتو ضایه نکن

اینجادر حال حاظر: ماهواره ها تازه جا افتادن.خوانندگی زنان هم داره مجوزو میگیره...دخترامون

هم که الحمدلله ازادیشون داره بهشون داده میشه و پسرامون هم همه جوره اسباب عیششون

فراهم...راسی با دشمنامون هم صلح کردیم و دیگه سرجنگ نداریم...

اومدی سلاح جنگی هم نیار
چی میخوایم دیگه

باش تا سال بعد ببینیم چی کم و کسر داریم

 


نوشته شده در شنبه 93/4/28ساعت 2:9 عصر توسط مرضیه سادات نظرات ( ) | |

شوخی با رئیس جمهور.

اقای دکتر روحانی:خواست مت برد-برد است!!!

جسارتا!!!خواست ما همیشه با نتیجه ی کار یکی نیست.به نظرتون نتیجه ی کار چی

میشه؟

الف)خورد-خورد:ینی اونا زدن و ماهم فقط خوردیم.کتک و میگم

ب)خورد-خورد :ینی خوردند وچاپیدند و چپاول کردند

ج)خورد-خورد:ینی زدو خورد.یکی زدیم و چن تا خوردیم

 

د)خورد-خورد:ینی شیکر خورد.1+5 ...خورد که این حرفارو زد


نوشته شده در شنبه 93/4/28ساعت 4:43 صبح توسط مرضیه سادات نظرات ( ) | |

a

پدر عزیزم!!

برای من مهم نیست که تو شیعه ای یا سنی...

این را انهایی بداند که مارا متهم به نژاد پرستی و جنگ مذهبی میکنند...

مهم این است که تو هم یک انسانی.انسانی ازاده

تو یک پدری که پاره های تنت را جلوی چشمت...

توان گفتنش را هم  ندارم.توان دیدن قطرات اشک یک مرد را ندارم.کاش دستمالی بودم

و اشک های مظلومانه ات را پاک میکردم

نه ! !ای کاش دستی بودم و جلوی چشمانت را میگرفتم تا ان صحنه هارا نبینی

شنیدن صدای ضجه و مویه ی یک مرد از شنیدن صدای ناله ی مادران هم گاهی سخت

تر است.این را کسانی بهتر میفهمند که در حسرت داشتن فقط یک فرزند میلیونها تومان

خرج میکنند

ایا این اتفاقی که در فلسطین میافتد چیزی جز نسل کشی است؟

پدرم!!!چه قدر نسل شما پاک است.چه قدر نسل شما دوست داشتنی است که دشمن حتی

چشم دیدن کودکان بی ازار و معصومتان را هم ندارد

بای ذنب قتلت؟؟


نوشته شده در شنبه 93/4/28ساعت 4:41 صبح توسط مرضیه سادات نظرات ( ) | |

    

غیرت مردانتان محو شد

حرام خورتان کردند تا غصه ی مرا نخورید ودیگر منتظر امدن من نباشید.

اواز هایی را مهمان خانه ی تان کردند که دیگر من مهمانتان نشوم.

انسانیت تان که اب رفت.ایمانتان که رنگ باخت.برکت که از خانه هایتان که رخت بربست....

غربتی را حس کردم که اگر نبود مناجات های شبانه ام با حضرت دوست واگر نبود ضجه های روزانه ام در مصیبت حسین....بماند..


نوشته شده در شنبه 93/4/28ساعت 12:0 صبح توسط مرضیه سادات نظرات ( ) | |

 

چه بلایی بر سرتان امده؟؟

نیایش که مهمان سالانه ی تان شده.فقط در شبهای قدر..

یاد من که استثنای زندگیتان شده...فقط نیمه ی شعبان.

چ نیمه ی شعبان!هیچ نمیگویم که خود میدانی....

از یابن الحسن روحی فداک.متی ترانا و نراک

به خاطر وزن و اهنگش خوشتان مییاید.اما جانتان پیش کش

هوای نفستان را هم فدای خواهش های دل خدایی من نمیکنید


نوشته شده در شنبه 93/4/28ساعت 12:0 صبح توسط مرضیه سادات نظرات ( ) | |

 

میخوام کمی تا قسمتی از خودم و اون واسه تون بگم.

درست فهمیدید،اااووون

خودشو میگم دیگه!!!همون بیچاره ای که منو بستن به ریشش

البته تا جایی که بدونم اگه بیاد بخونه ناراحت نمیشه و میونه مون شیکر اب نمیشه

همین ماه گذشته،اعیاد شعبانیه بود که من داشتم از خوابگامون میرفتم خونه ی اونا...سوار ماشین که شدم یادم اومد که از صبقرار

بوده واسش گل بخرم

اخه روز میلاد صاحب اسمش بود.وسط بلوار به راننده گفتم نگه داره و پریدم اون ور خیابون وفوری یه شاخه

گل صورتی بزرگ انتخاب کردم.5000 تومن هم پیاده شدم...ساده ی ساده بود میخواستم مثلا ظبیعی باشه

رسیدم خونه شون.مادرش نبود...بعد از تقدیم کردن گل خدمت ایشون اونم با مقدمات خاصی که این جور موقه ها هس و خودتون

میدونید،رفتم یه بتری شیشه ای پیداکردم و

گل و گذاشتم توش.بعد این گلدون انتیک وبا چه اعتماد به نفسی رو اوپن جایی که همه ببینن گذاشتم...نگید چه قد بی سلیقه

س.اخه شاخه ش خیلی بلند بود و نمیخواستم کوتاهش کنم تو هیچ گلدون بلودی جا نشد...

شب و موندنی نبودم..دوروز بعد که دوباره دیدمش، همون و میگم:پرسیدم مادرت راجب گل نظری نداشت؟

گفت:راسش من....میدونی بعد از رفتن تو داداشم و خانومش اومدن اینجا.بعد اومدنشون تازه مامان رسید...یکی پرسید این گل و

کی اوورده؟قبل از اینکه من حرف بزنم مامان گف فک کنم زن داداش اوورده.دسش درد نکنه...منم دیگه هیچی نگفتم

منو میگی...داشتم اتیش میگرفتم... گفتم اخرش چی؟بازم نگفتی من واست اووردم؟

مثلا روز عیدی خواسم شعور بالامو نشون داده بدم اون وخ این اقا...

گفت:نه!!راسش روم نشد.ناراحت نشو.خب توهم نیتت خالصانه بوده دیگه عزیزم

تو دلم گفتم:معلومه که نبوده عزیزم...فکر بد نکنیدا!!!نه با مادر شوهر مشکل دارم نه با جاریم...جفتشونم عزیزن واسم...خدایی

میگم.خصوصا مامانش که از گل نازک تر هم بهم نمیگه

از اینجا میسوزم که اخه من اگه گل گرفتن کار همیشه گیم بود وحالا یه بارش به اسم زن داداشش تموم بشه خیلی

به جایی بر نمیخوره.نه که اصلا گل نخریدم ها...جلو بقیه روم نمیشده بهش بدم وهمیشه توخلوت و پستوی خونه  بوده

.حالا که خیر سرم میخواستم علنی ش کنم وبه بقیه بفهمونم که منم دل دارم و احساس دارم وکارای قشنگ قشنگ

بلدم،همین یه بار و اقای محترم روش نشده بگه که خانومش واسش گل خریده

 ای خدا من از دس این پسر کم رو چی کار کنم؟اخه این جاهم جای خجالت کشیدن بود؟

 چاپلوسی و عزیز شدن جلوی مادر شوهر نیست...تهمت نزنین!!

اتفاقا من نظرم اینه که بعضی کارارو جلوی بقیه باید انجام داد تا هم کوچیکترا یاد بگیرن هم اینکه توقعات بییجا ازادم

نداشته باشن یا اگه یه بارشو دیدن فک نکنن افتاب از کدوم طرف درومده یا مثلا داریم خودمونو لوس میکنیم یا مثلا

پول میخوایم که مهربون شدیم و .....

به شما ابجی ها و داداشا هم توصیه میکنم بعضی مواقه خلوص نیت وبذارید کنار

 

 

 


نوشته شده در جمعه 93/4/27ساعت 2:50 صبح توسط مرضیه سادات نظرات ( ) | |

  

 

من که حال خوشی داشتم.اصلا دیشب با اینکه وسط دعا خوابم برد اما دلم میخواس کربلا بودم...

نمدونم دیشب چرا از حجاب با چادر مشکی خ خوشم اومده بود...                  

 

چادرم اتو کرده و تمیز بود...

رنگ مشکی واسه چادر به نظرم انتخاب درستیه.انگار تو اون تاریکی قشنگ تر ار مشکی رنگی بود...

دوس داشتم به بهانه های مختلف از جام بلند شم و راه برم و وقتی به یه جماعتی رسیدم چادری که سرم بودو محکم تر بگیرم

حس میکردم بعضیا از حجاب من خوششون نمیاد ولی...

کنار مزار یه شهید بساط پهن کرده بودیم...

من تا حالا اردوی راهیان نور نرفتم..

تاحالا مراسم تییع جنازه ی یه شهید و از نزدیک ندیدم...

نمیدونم اونایی که رفتن چه حالی داشتن..

چی گیرشون اومده...

هرچی بود تموم شد

 

 

 

 


نوشته شده در جمعه 93/4/27ساعت 2:3 صبح توسط مرضیه سادات نظرات ( ) | |

خدایا با خودم چه کردم که وختی میام الهی العفو بگم به خودم میگم مگه من چی کارکردم که باید به خاطرش طلب بخشش کنم؟

گناهام یادم رفته،هرچی فک میکنم چن تا کار اشتباه بیشتر ندارم اما...

اما دیگه حال نوشتن کلمه ی خسته شدم رو هم ندارم..چشم.گو.دست وپام واز همه بیشتر،زبونم!خسته ام کرده!کمکم کن خدایا!

دیگه نمیخوام مثل قبل باشم.کمکم کن..اگه امشب بهترین هارو ازت بخوام،چون لیاقتشونوندارم،زیاده خواهیه.پرروئیه!

اما چون از یزرگ میخوام،زیاد نیس.تو دستگاه با عظمت خدا خیلی نیس.

توفیق ترک گناه.معرفت نسبت به امام زمان...

خدایا دوس دارم برگردم طرفت!خوشگل برگردم وپیشت بمونم.

دیگهاون طرفی پیدام نشه.ینی میشه؟!!!

خدایا چی ازت بخوام که همه چیز و خواسته باشم؟

 

هان؟

دعاکردنم بلد نیستم.

خودتو بخوام؟؟!؟!؟!


نوشته شده در چهارشنبه 93/4/25ساعت 12:1 صبح توسط مرضیه سادات نظرات ( ) | |

جواد...واست بیخوابم وبیتابم ومیدونی دلتنگم.

 

واست میمیرم ودرگیرموبا دنیا میجنگمDolls Graphic #5

 

من ونتها نذار از روزگار با اینکه دل خستم

 

واست دیوونم و میمونم وتا اخرش هستم

 

داره میباره بارون وتو نیستتی

 

شده این خونه زندون وتو نیستی

 

چه قد حس بدیه حس تنهایی

 

دارم میشکنم اسون و تو نیستی

 

دارم از بین میرم تو این دلتنگی

 

داره دل میگیره بی تو ازاین دلتنگی

 

دارم از بین میرم تو این خاموشی

 

کاش میشد میبردی منو با اغوشی

 

نمیشه با نبودنت ساده سر کرد....

 

 

 

شب میلاد امام رضا تو یه مجلس پر از معنوییت وختی داشتیم حاضر میشدیم بریم خوابگا،تو کیف دوستم یه کاغذ کوچیک تا شده بود که این شعرو روش نوشته بودن.احتمالا از ترس کسی انداخته بودن تو کیفش اخه مجلس بچه مثبتا بود وما چن نفر نخاله بودیم.قبل ماهم چن تا نوجوون تواتاق بودن.ینی واسه اونابود؟شایدم از این ترانه های جدیده ...

 

چی بگم والا!کاش ماهاهم با کسی که منتظرش بودیم اینجوری درد ودل میکردیم


نوشته شده در سه شنبه 93/4/24ساعت 11:58 عصر توسط مرضیه سادات نظرات ( ) | |

چه کنم که عاشقت نشدم....یاصاحب الزمان


نوشته شده در دوشنبه 93/4/23ساعت 5:7 صبح توسط مرضیه سادات نظرات ( ) | |

   1   2      >

قالب وبلاگ : قالب وبلاگ



نور زهرا - پزشک متخصص - قیمت روز | تکاب بلاگ - آرایش عروس - ورزشی - فروش بک لینک

کد آهنگ